پارت سی و نهم

زمان ارسال : ۱۶۶ روز پیش

دم ظهر فروشگاه سرِ خیابان خلوت بود و به جز مادر و پسری شیطان کسی آن‌جا میان قفسه‌ها پرسه نمی‌زد. البته پیمان هم بود! نگاهی به کاغذ کوچک توی دستش انداخت و یک رب گوجه‌فرنگی از میان قفسه برداشت و توی سبد چرخدار گذاشت. سبد را به جلو راند و قدم برداشت...< ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید